سر شبی داشتم قسمتایی که از بعضی کتابا تو دفترم نوشته بودم رو میخوندم و رسیدم به این، «و من؟ تنها بودم. تنها، همانطور که به دنیا آمده بودم. از درون تهی بودم، ... .»* نمیدونم. یه روزایی که مجبورم تو خونه بمونم و بیرون نرم ممکنه به چنین حالی منتهی بشه، حالا با شدت کمتر/بیشتر. ولی خب وقتی چند روز تو خونه باشم و بیرون نرم، تقریبا به مرز جنون میرسم. و امروز هم از اون مواقعی بود که عمیقا نیاز داشتم با آدما حضورا معاشرت کنم و از خونه برم بیرون، و نمیشد. و اون احساس نیاز همچنان پابرجاست نسبت به چند ساعت قبلتر هم و واقعا نمیدونم در چنین مواقعی باید چی کار کرد وقتی به یه کلافگی، آشفتگی، یا شایدم جفتش ختم میشه.*خورشید را بیدار کنیم - ژوزه مائورو د واسکنسلوسبعدترنوشت: معمولا وقتایی که کلافهم، هی میرم سراغ گوشیم و از واتساپ به تلگرام، به اینستا، همینطوری اینور اونور میرم و تهشم هیچی چون خبری نیست. and I hate it حقیقتا. دنیای آبی یک ماهی قرمز...
ما را در سایت دنیای آبی یک ماهی قرمز دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : thenegzo بازدید : 129 تاريخ : دوشنبه 25 بهمن 1400 ساعت: 11:57